گردشگری و توریسم

اکوادور – سفر به آمازون: Misahualli

پنجشنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۶، ۱۲:۰۲ ق.ظ

بعد از گذراندن یکی دو سال در اکوادور، شهرهای توریستی زیادی را از نزدیک می شناختیم و بیشتر جاهای توریستی را رفته بودیم. با این وجود، سفرهایمان یک جای خالی بزرگ داشت؛ آمازون

واقعیت این بود که کمتر از همسرم مشتاق سفر به آمازون بودم. دلیلش هم همان ترس ها و وسواس های خانمانه درباره پشه و حشرات موذی جنگل بود. به همین دلیل همسرم تقریبا یک سال قبل از من سفر به این سرزمین زیبا را تجربه کرد. البته سفر او کاملا متفاوت از آن چیزی بود که من بعدها تجربه کردم. او اولین شناخت از آمازون را با سفر به جذاب ترین منطقه آن و چند روز زندگی با مردم یک قبیله بومی به دست آورد. کاری که من هرگز نتوانستم انجام دهم.

عکس های سفر همسرم فوق العاده بودند، ولی خودش هم معترف بود که زندگی با مردم قبیله برای من ممکن نیست و شرایط خیلی سختی دارد. همین صحبت ها و بدنِ پُر از جای نیش پشه او، باعث شد باز هم هوس سفر به آمازون از سرم بپرد. تقریبا یک سال بعد، چند روز قبل از شروع یک تعطیلات طولانی، به دنبال مقصدی جدید، همسرم سفر به “Misahualli”را پیشنهاد کرد؛ روستای توریستی کوچکی نزدیک شهر “Tena” که در واقع درگاه ورود به آمازون است. با وجود آنکه خیلی مشتاق نبودم و سفر به مناطق ساحلی را ترجیح می دادم، تصمیم گرفتم بالاخره این طلسم را بشکنم.

اولین سفر من به آمازون، به یکی از بهترین سفرهایم تبدیل شد. به خاطر آنکه آن منطقه توریستی بود، تقریبا همه امکانات را داشت و مهم تر برای من اینکه مملو از پشه نبود. 🙂 هوا گرم و شرجی بود ولی نه آنقدر که قابل تحمل نباشد. این گرما و رطوبت بیشتر از ساعت ۲-۳ بعدازظهر دوام نداشت. هر روز حول و حوش همین ساعت باران شروع می شد. باران هایی که نمونه اش را فقط در آمازون می توان دید. تقریبا یکی دو ساعت باران شدید و به اصطلاح شلاقی، به رگ های آمازون جانی تازه می داد و هوا را مطبوع می کرد.

در روستای کوچک توریستی ساکن بودیم که بیشتر از هر چیز پر بود از هاستل و تورهای گردشگری. البته در کنار همه اینها یک جذابیت فوق العاده هم وجود داشت؛ میمون ها. میمون ها کاملا عادی در روستا رفت و آمد می کردند. آنقدر حضورشان در آنجا معمول بود که محلی ها هیچ واکنشی در قبال ورودشان به رستوران یا مغازه شان نشان نمی دادند. اما برای مسافران، آنها یک پدیده بودند. هر جا میمونی بود، چندین نفر دورش جمع می شدند و عکس می گرفتند. میمون ها هم با عادت همیشگی مردم را سر کار می گذاشتند. فکر می کنم این اولین جاذبه توریستی آن منطقه بود.

رود پُر آب “ناپو” (Rio Napo) که کیلومترها بعد، در پرو به رودخانه آمازون می ریزد، از کنار این روستا می گذرد. ساحل رودخانه دقیقا شبیه ساحل دریا بود. مردم در حال آب تنی و آفتاب گرفتن بودند. منظره این رودخانه بزرگ در دل جنگل واقعا زیبا بود و آن را با آب تنی در ساحل دریا متفاوت می کرد. مسافران با قایق های موتوری به آن طرف رودخانه می رفتند تا از موزه و مردم قبیله ای که آنجا ساکن بودند دیدن کنند و با فرهنگ مردم بومی آمازون آشنا شوند. ما مسیر دورتری را انتخاب کردیم و حدود نیم ساعت را برای رسیدن به یک باغ وحش طبیعی در دل جنگل، روی رودخانه زیبای ناپو گذراندیم.

حدود یک ساعت قایق سواری در این رود بزرگ، اتفاقی خاطره انگیز برای من بود. حالا بیشتر لزوم بارش هر روزه آن باران های شلاقی را می فهمیدم. دیدن عظمت رودخانه و آن همه حجم آب من را به حیرت انداخته بود. و جالب اینکه این رودخانه عظیم فقط یکی از شاخه های کوچکی است که به آمازون می ریزد!

گذشته از زیبایی مناظر، عبور از رودخانه ای که می دانی مارهای غول آسای “بوآ” و “آناکوندا” در آن آرمیده اند، هیجان زیادی به همراه داشت. صاحب قایق هم با تعریف کردن از خاطرات خود و دوستانش، به این هیجان دامن می زد. البته او به ما گفته بود که به دلیل عبور قایق های موتوری از این مسیر، مارها به قسمت های دیگر رودخانه رفته اند. به همین خاطر با خیال راحت از زیبایی های مسیر لذت بردیم.

بعد از برگشت به روستا، یکی از اهالی جایی را به ما معرفی کرد که فردای آن روزمان را رویایی کرد. کمی دورتر از روستا، با منظره ای زیبا و کمی ترسناک روبرو شدیم؛ جایی شبیه یک منطقه متروکه. چند لحظه بعد پیرمردی با قایقی پارویی نزدیک شد و مسافرهایش را پیاده کرد. تصمیم گرفتیم با پیرمرد همراه شویم. رودخانه ای کوچک، (کوچک در مقایسه با ناپو!) یک خشکی نه چندان بزرگ را مانند یک حلقه در بر گرفته بود. عبور از دور تا دور این جزیره، مسیر حرکت ما بود.

نزدیک به یک ساعت عبور از رودخانه ای که با درختان انبوه و زیبای آمازون احاطه شده، تجربه ای تکرار نشدنی برای من بود. هیچ کس جز ما در آنجا نبود. پیرمرد گاهی می ایستاد و پارو نمی زد. هیچ صدایی جز صدای پرندگان و حیوانات مختلف به گوش نمی رسید. تقریبا در طول مسیر صحبت نکردیم جز چند کلمه ای با صدای خیلی آرام. این سکوت اجازه می داد حیوانات مختلف به ما نزدیک تر شوند. پرنده هایی زیبا که تا به حال شبیه آنها را ندیده بودم، در کنار رودخانه روی شاخه های درختان می نشستند. میمون ها از درختان آویزان می شدند و گاه جیغ می کشیدند. انعکاس تصویر درختان در آب رودخانه منظره ای زیبا را خلق کرده بود. شاید بتوانم بگویم در هیچ محیطی این میزان از آرامش را تجربه نکرده بودم.

اینها تنها بخشی از خاطرات زیبای من از اولین سفرم به آمازون بود. بعد از برگشت به کیتو خوشحال بودم از اینکه وسواس های بیش از حدم نتوانست مانع انجام سفر شود. حالا فکر می کنم اگر کسی به اکوادور بیاید و این منطقه شگفت انگیز را نبیند، واقعا ضرر کرده است. البته چقدر زیادند اکوادوری هایی که یک عمر در این کشور زندگی کرده اند و هنوز این ثروت خدادادی را از نزدیک ندیده اند!

اکوادور – سفر به آمازون: Misahualli

اکوادور – سفر به آمازون: Misahualli

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی