گردشگری و توریسم

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اکوادور» ثبت شده است

۱۱شهریور

این روزها و شب ها کیتو حال و هوای متفاوتی دارد. البته همیشه در روزهای آخر هفته صدای موسیقی در خیابان ها شنیده می شد. اما این بار جشن و شادی دلیل دیگری دارد. یکشنبه، ششم دسامبر، سالروز استقلال کیتو، پایتخت اکوادور است. اما برگزاری مراسم یادبود این روز فقط به یکشنبه خلاصه نمی شود.

در ششم دسامبر سال ۱۵۳۴ میلادی، اسپانیایی ها کیتو را در محل کنونی این شهر که در آن زمان بقایای پایتخت دوم امپراطوری اینکا در آن قرار داشت، بنا کردند. این روز در سال های بعد از آن همواره جشن گرفته می شد. از سال ۱۹۶۰ میلادی نحوه برگزاری این جشن کاملا تغییر کرد. از آن تاریخ تا امروز جشن هایی به مدت سه هفته در پایتخت برگزار می شود که به نام “جشن های کیتو” معروف هستند. این مراسم از هفته آخر ماه نوامبر شروع می شود و تا هفته دوم ماه دسامبر ادامه دارد. نقطه اوج برگزاری “جشن های کیتو” از اول تا ششم دسامبر است.

یک هفته مانده به پایان ماه نوامبر، شهر برای برگزاری جشن آماده می شود. فروشگاه ها، مراکز خرید، ورودی آپارتمان ها، بازارهای میوه و تره بار، مدارس، دانشگاه ها و خلاصه همه جای شهر با ریسه های کاغذی و بادکنک های قرمز و آبی (رنگ های پرچم استان پیچینچا که کیتو مرکز آن است) و عبارت “زنده باد کیتو” تزئین می شوند. از این تاریخ دسته های موسیقی و رقص هم به صورت پراکنده در جای جای شهر دیده می شوند.

بعد از این مقدمه، هفته اول ماه دسامبر و اوج “جشن های کیتو” فرا می رسد. در این روزها بیشتر از هر زمان دیگری شهر در جنب و جوش است؛ خیابان ها شلوغ ترند، صدای موسیقی بیشتر از همیشه به گوش می رسد، “چیبا“ها بیشتر از هر زمان دیگری و البته در همه روزهای هفته دیده می شوند، دسته های موسیقی و رقص هر روز در چند قسمت مختلف شهر برنامه برگزار می کنند و هر بار یکی از خیابان ها برای چند ساعت بسته است.

شهرداری کیتو بروشورهایی تهیه و پخش می کند که برنامه دقیق برگزاری “جشن های کیتو” به همراه زمان و مکان آن را اعلام می کند. بروشورهایی هم به منظور اعلام محدودیت های ترافیکی در این روزها، بر اساس محل برگزاری جشن، تهیه می شوند. علاوه بر سازماندهی دسته های موسیقی و رقص، برگزاری کنسرت های موسیقی و نمایشگاه های مختلف یکی از اقدامات شهرداری برای این روزهاست. حضور ملکه زیبایی شهر کیتو در مراسم، یکی از جذاب ترین برنامه های جشن است.

پیش از لغو اجرای گاوبازی در کیتو، این مراسم هم از اتفاقات مهم این روزها بود که افراد زیادی را به این شهر می کشاند. مشهورترین گاوبازها از کشورهای مختلف خصوصا اسپانیا در این مراسم شرکت می کردند و در نُه روز متوالی با هم رقابت می کردند.

بخش دیگری از رسوم مخصوص این جشن ها، از سوی مردم برگزار می شوند. از جمله آنها بازی کودکان با اتومبیل های چوبی تزئین شده است که در خیابان های شیب دار، انجام می شود. بازی چهار نفره با پاسور به نام “چهل” (Cuarenta)، یکی دیگر از این رسوم است که به مناسبت استقلال کیتو به طرز جالب و گسترده در همه جای شهر برقرار است؛ در مکان های عمومی، رستوران ها، مدارس، دانشگاه ها، اداره ها و هر جایی که امکانش باشد. علاوه بر این، شخصیت های مختلف دولتی و سیاسی، از رئیس جمهور گرفته تا رئیس مجلس این بازی را انجام می دهند، شهردار کیتو هم که جای خود دارد!

حضور پر رنگ چیباها در این مدت که معمولا آهنگ های مخصوص در مدح کیتو را پخش می کنند، یکی دیگر از رسومی است که در سال های اخیر به جمع دیگر آداب این جشن ها پیوسته است. مردم دسته دسته سوار بر این دیسکوهای متحرک، سرودهای مخصوص استقلال کیتو را فریاد می زنند.

این مناسبت نوشیدنی مخصوص خود را هم دارد. “Canelazo” مخلوطی است از آب، شکر، دارچین و میوه ای به نام نارانخیا. در کنار خیابان های اصلی محل برگزاری جشن ها تعداد زیادی مشغول تهیه این نوشیدنی فوق العاده شیرین بر روی اجاق گاز هستند. این شربت گرم بعد از آماده شدن در شیشه ریخته شده و برای فروش در بین مردم توزیع می شود.

اکنون که در حال اتمام این مطلب هستم، ساعت از یک بامداد هم گذشته است. هنوز صدای موسیقی و آتش بازی به گوشم می رسد. گاهی هم فریادهای “زنده باد کیتو” محله را پر می کند. نمی دانم می توانم با این صداها بخوابم یا نه! 🙂

جشن های پایه گذاری شهر کیتو پایتخت اکوادور

جشن های پایه گذاری شهر کیتو پایتخت اکوادور

۰۸شهریور

خاطرات خوبی از سفر اولم به آمازون داشتم و خوشحال بودم که برای یک بار هم که شده این منطقه را دیده ام. در ذهنم برنامه ای برای سفر دوباره به آنجا وجود نداشت تا اینکه بعد از چند ماه تعطیلات دیگری از راه رسید. خیلی وقت نبود که به شهرهای ساحلی سفر کرده بودیم. در فکر اینکه این بار به کجا برویم، باز هم همسرم آمازون را پیشنهاد داد.

به نظرم رفتن دوباره به آمازون لطفی نداشت. به همسرم گفتم سفرمان تکراریست و جنگل چیز جدیدی برای دیدن ندارد. او اما نظر دیگری داشت. عکس هایی را به من نشان داد و گفت این بار به یک منطقه دیگر می رویم که با “Misahualli” متفاوت است. با آنکه چندان مطمئن نبودم اما بار سفر را برای رفتن به “Cuyabeno”، در شمال شرقی اکوادور، بستیم و راهی شدیم.

این بار سفرمان چند ساعتی طولانی تر بود. وقت نهار گذشته بود و حسابی گرسنه بودیم. نزدیک ترین شهر به “Cuyabeno” که می شد در آنجا چیزی برای خوردن پیدا کرد، “Lago Agrio” بود. با وجود وضعیت تابلوهای راهنمایی و رانندگی در جاده های اکوادور، هیچ ایده ای درباره اینکه چقدر از راه باقی مانده است، نداشتیم. تنها راه حل، سوال از محلی ها بود که آنها هم هر کدام یک جواب به ما می دادند. در نهایت حدود ساعت ۳ عصر به “Lago Agrio” رسیدیم. در یکی از رستوران های شهر، نهار دریایی خوشمزه ای خوردیم و دوباره به راهمان ادامه دادیم.

از “Lago Agrio” تا “Cuyabeno” حدود ۳ ساعت راه بود. اولین بار بود که این راه را می رفتیم و هیچ آشنایی به آن نداشتیم. به همین دلیل قبل از غروب آفتاب در هتلی سر راهی ساکن شدیم و فردا مسیر اندکِ باقی مانده را ادامه دادیم. از نکته های جالب و البته دردسر ساز مسیر، نبود جایگاه سوخت بعد از “Lago Agrio” بود که دلیل آن هم نزدیکی منطقه به مرز کلمبیا و احتمال قاچاق سوخت بود.

“Cuyabeno” یک منطقه جنگلی توریستی و حفاظت شده است. من انتظار داشتم مثل “Misahualli” با یک روستای توریستی یا چیزی شبیه آن مواجه شوم. ولی در واقع “Cuyabeno” را باید با قایق می دیدیم. همراه با چند مسافر دیگر قایقی موتوری اجاره کردیم و هفت هشت ساعتی را در رودخانه گذراندیم.

این منطقه محافظت شده از ۱۴ دریاچه در دل جنگل تشکیل شده است که ما در برنامه یک روزه تعدادی از بزرگ ترین و مهم ترین آنها را می دیدیم. این دریاچه ها در واقع قسمتی از رودخانه محسوب می شدند که از شکل رود خارج شده بودند و راهی جز عبور از رودخانه برای دیدن آنها وجود نداشت.

در خشکی های اطراف دریاچه ها، اقامتگاه های زیبایی به شکل کلبه های چوبی وجود داشتند. مسافران می توانستند به همراه یک تور به آنجا سفر کنند و چند روز را در آن کلبه ها بگذرانند. در مسیرمان تعداد زیادی از این مسافران که اکثرا گردشگران خارجی بودند را می دیدیم که روز خود را با پارو زدن در رودخانه و دریاچه یا شنا کردن در آنجا می گذراندند.

مسیر رودخانه تا قبل از رسیدن به دریاچه ها برایم آشنا بود. همان زیبایی ها و سرسبزی هایی که در “Misahualli” هم دیده بودم. البته تعدادی از انواع پرنده های بزرگ و زیبایی را در آنجا دیدم که برایم تازگی داشتند. اما بعد از رسیدن به اولین دریاچه، همه چیز تغییر کرد. از فضای بسته رودخانه در محاصره جنگل به یک فضای باز رسیدیم. درختان زیبایی تک تک و با فاصله در آب بودند که انعکاس تصویرشان در آب منظره فوق العاده ای را ایجاد کرده بود.

منظره دریاچه واقعا زیبا و منحصر بفرد بود. قایق با سرعت کم دریاچه را دور می زد. صاحب قایق درباره موجوداتی که در این آبها زندگی می کنند، برایمان توضیح داد. یکی از این موجودات، ماهی های گوشتخوار “پیرانیا” بودند. با این توضیحات من می ترسیدم حتی دستم را در آب فرو کنم. با این وجود، قایق در وسط دریاچه توقف کرد تا اگر کسی مایل است، در آب شنا کند. چند نفر و از جمله همسر بنده، وارد آب شدند و من با تعجب و البته ترس به آنها نگاه می کردم. کمی آن طرف تر هم چند گردشگر که مشخص بود در هتل های آنجا ساکن هستند، در حال شنا بودند!

بعد از آن به یکی از خشکی هایی که تعدادی از هتل ها در آنجا بودند، رفتیم. کمی در محیط آنجا قدم زدیم و دوباره قایق سواری را از سر گرفتیم. چند دریاچه دیگر را هم دیدیم و تقریبا در مسیر برگشت قرار گرفتیم. اما هنوز یک شگفتی دیگر باقی مانده بود. قایق نگه داشت و همه دوربین به دست از جایشان بلند شدند. دلفین های صورتی در اطرافمان بازی می کردند. بله، دلفین در رودخانه! این عجیب بود و نشان می داد که عمق رودخانه و دریاچه ها خیلی زیاد است. بالا پریدن های این دلفین های زیبا در اطراف قایق واقعا هیجان انگیز بود؛ مخصوصا با آن رنگ زیبا و متفاوتشان. همه مسافرها ذوق زده شده بودند.

بعد از دیدن دلفین ها، راه برگشت را پیش گرفتیم. ما فقط بخشی از منطقه “Cuyabeno” را دیده بودیم که البته دستچینی بود از زیباترین قسمت های آن. این سفر کاملا با تجربه قبلی من متفاوت بود. با آنکه سفر اولم به آمازون به دلیل تازگی محیط، برایم به یاد ماندنی تر شده بود، اما مناظر و زیبایی های “Cuyabeno” چندین برابرِ آن چیزی بود که در “Misahualli” دیده بودم. حالا دیگر فکر می کنم، هر قسمت آمازون برای خودش زیبایی هایی دارد که مخصوص همانجاست و نه جای دیگر.

اکوادور – سفر به آمازون: Cuyabeno

اکوادور – سفر به آمازون: Cuyabeno

۰۸شهریور

ساعت ۷ صبح جلوی دفتر آژانس گردشگری بودیم که فقط چند متر با هتل ما فاصله داشت. همسفرهای دیگرمان هم آنجا بودند؛ دو دختر آلمانی، یک زوج اکوادوری و یک پسر جوان آمریکایی. جلیقه های نجات را بین ما تقسیم کردند و به سمت قایق حرکت کردیم. قایق نو و جادار بود. معمولا تعداد بیشتری را با این قایق ها به دریا می برند ولی خب این بار با گرفتن پول بیشتر، تعداد کمترِ مسافر را قبول کرده بودند.

قبل از حرکت، یکی از دخترهای آلمانی از من پرسید قرص ضد تهوع خورده ام یا نه. من که اصلا به این مساله فکر نکرده بودم جواب منفی دادم. او قرص اضافی همراه داشت، یکی به من و یکی هم به همسرم داد. قایق روشن شد و با سرعت زیاد به دل دریا زد. با خودم فکر کردم اصلا نیازی هم به قرص ضد تهوع نداشتم.

شاید نزدیک یک ساعت و نیم با سرعت در حال حرکت بودیم که قایق سرعتش را کم کرد. بعد هم کلا موتور قایق خاموش شد. قایقران و دستیارش به ما گفتند که از دور چند نهنگ را در اینجا دیده اند. همه ما از جا بلند شدیم و به دریا خیره شدیم تا شاید چیزی ببینیم؛ هر کس از یک طرف. گاهی یک نفر فریاد می زد که نهنگی را دیده است. اما به محض اینکه ما می خواستیم به سمت او برویم دیگر چیزی دیده نمی شد.

در همین لحظات که همه با شور و هیجان به دنبال نهنگ ها می گشتند، یکی از هیجان انگیزترین لحظات عمر من رقم خورد. لبه قایق ایستاده بودم و به آب نگاه می کردم که یک لحظه صدایی توجهم را به پایین قایق جلب کرد. باور نکردنی بود. در فاصله یک متری من در پایین قایق، قسمتی از بدن یک موجود بزرگ و غول پیکر از آب بیرون زده بود. آنقدر آن نهنگ اُبهت داشت و آنقدر به من نزدیک بود که از ترس قلبم تند تند می زد. فریاد زدم و نهنگ را به همسرم نشان دادم. او که با یک دست در حال فیلم گرفتن بود با دست دیگر من را از لبه قایق دور کرد و به عقب کشید. چند ثانیه بعد نهنگ با یک خیز خودش را به چندین متر آن طرف تر رساند و از ما دور شد.

آنقدر این صحنه هیجان انگیز بود که تا چندین دقیقه بعد هم ضربان قلبم تند می زد. واقعیت این بود که دیدن فیلم های سینمایی درباره نهنگ ها، ذهنیت من را درباره آنها کمی منفی کرده بود و از حمله آنها به قایقمان می ترسیدم. اما بعد از اینکه دیدم آن نهنگ آرام از زیر قایق ما رد شد بدون اینکه صدمه ای یا حتی ضربه کوچکی به آن بزند، ادامه سفر دریایی آن روز برایم راحت تر شد.

بعد از کمتر نیم ساعت توقف، قایق دوباره به راه افتاد. باز هم با سرعت به سمت اقیانوس پیش رفتیم تا شاید این بار شانس دیدن نهنگ های بیشتری را داشته باشیم. بعد از طی کردن مسافت زیاد دوباره قایق نگه داشت. به جایی رسیده بودیم که تعداد زیادی نهنگ در اطرافمان بودند. به هر طرف که نگاه می کردیم می توانستیم چند نهنگ را ببینیم که قسمتی از بدنشان از آب بیرون آمده بود. این بار کمتر از دفعه قبل از دیدن نهنگ ها می ترسیدم، شاید چون آنها را از فاصله نسبتا بیشتری می دیدم و احساس امنیت داشتم.

همه همسفرهایمان به هیجان آمده بودند و با دوربین هایشان این لحظه های زیبا را ثبت می کردند. بعضی از نهنگ ها بیشتر از آب بیرون می پریدند و گاهی هم از بالای سرشان آب به بیرون فوران می کردند؛ صحنه ای که همه را به ذوق می آورد. هر چه بیشتر از توقف مان در آنجا می گذشت نهنگ های بیشتری نمایان می شدند. البته من نتوانستم از همه آن لحظات لذت ببرم. با وجود خوردن قرص ضد تهوع، تکان های زیاد قایقِ خاموش روی اقیانوس، کار خودش را کرد. بعد از چند دقیقه تقریبا بی حال روی صندلی افتادم و دیگر چیزی متوجه نشدم تا وقتی که دوباره قایق به حرکت در آمد و آن تکان های آزار دهنده تمام شدند.

دیگر به آنچه می خواستیم رسیده بودیم. همه توانسته بودند تا دلشان می خواست، نهنگ ببینند و عکس و فیلم بگیرند. راه برگشت به سمت ساحل را پیش گرفتیم. در میانه راه اما یک تفریح دیگر هم برایمان در نظر گرفته شده بود. به یک جزیره مرجانی کوچک رسیدیم. قایق نزدیک آن توقف کرد. تعداد زیادی پرنده های زیبا، روی صخره های کنار آب نشسته بودند. ترکیب جزیره سنگی با پرنده هایی که بر فراز آن پرواز می کردند و آنهایی که در دامانش آرام گرفته بودند، در انحصار اقیانوس بی کران و آسمان بی نهایت آبی، یکی از نقاشی های زیبای طبیعت را رقم زده بود.

البته اینها فقط قسمتی از زیبایی های آن صحنه بود که می توانستیم ببینیم. قایقران و همکارش چند ماسک غواصی برایمان آوردند. پیشنهاد دادند هر کس تمایل دارد وارد آب شود و با این ماسک ها، ماهی های زیر آب را تماشا کند. از بین ما فقط دو دختر خانم آلمانی و همسر من داوطلب انجام این کار شدند و بقیه از این لذت صرف نظر کردند. همسرم هنوز هم از آن تجربه، با اشتیاق یاد می کند و می گوید یکی از زیباترین صحنه های زندگی اش را در زیر آب های شفاف اقیانوس دیده است. آب های آن منطقه برای غواصی مناسب هستند و تورهای گردشگری معمولا دوره های آموزش غواصی را هم برای توریست ها برگزار می کنند.

بعد از توقف نیم ساعته در کنار جزیره مرجانی، تقریبا پرونده سفر ما بسته شد و بدون توقف به ساحل پوئرتو لوپز برگشتیم. حسابی خسته و گرسنه بودیم و من بی حالی ناشی از دریازدگی را هم هنوز در بدن داشتم. اما احساس فوق العاده ای بر همه این خستگی ها غلبه می کرد. آن سفر برای همیشه، با همه جزئیاتِ زیبا و تکرار نشدنی اش در خاطرم ثبت شد.

اکوادور – سفر به ساحل اقانوس آرام: در جستجوی نهنگ ها

اکوادور – سفر به ساحل اقانوس آرام: در جستجوی نهنگ ها

۰۶شهریور

اولین ماه های حضورمان در اکوادور بود که راهی سواحل اقیانوس آرام شدیم. برای اولین سفرمان به ساحل، شهر “Manta” را انتخاب کردیم. حول و حوش ساعت ۹ شب، بعد از یک سفر طولانی ۸ ساعته با اتوبوس، به مانتا رسیدیم. به دلیل خستگی، وقت زیادی را برای انتخاب هتل نگذاشتیم و حدود نیم ساعت بعد، در اتاقمان بودیم. بعد از استراحتی کوتاه برای خوردن غذا به سمت ساحل رفتیم که فقط چند متر با هتل فاصله داشت.

برعکس آنچه تا آن روز در کیتو دیده بودیم، هنوز خیابان ها پر از جمعیت بود. با آنکه ساعت نزدیک ۱۰ شب بود و در ایام تعطیلی نبودیم، رستوران های کنار دریا باز بودند و صدای موسیقی شان همه فضا را پر کرده بود. در یکی از رستوران ها نشستیم و ماهی سفارش دادیم. غذایمان که آماده شد، یک مهمان ناخوانده هم به ما اضافه شد؛ یک گربه پر رو و البته حسابی گرسنه! برای اولین بار بعد از سفرم به اکوادور بود که گربه می دیدم. در کیتو خیلی کم می توان گربه ای در خیابان دید. با وجود فریادهای صاحب رستوران، تا آخرین لحظه غذا خوردنمان گربه شکمو دست از سرمان بر نداشت و ما را همراهی کرد. 🙂

بعد از غذا در کنار دریا قدم زدیم. هوا فوق العاده بود. به دلیل سفری که قبل از آن به گوایاکیل داشتیم، انتظار هوایی گرم، شرجی و غیر قابل تحمل را می کشیدم. ولی گویا مانتا با گوایاکیل خیلی تفاوت داشت. اگرچه از نظر جغرافیایی فاصله چندانی با هم ندارند. البته آن شب هنوز از این تفاوت اطمینان نداشتم و فکر می کردم فردا حتما هوا گرم خواهد بود. فردای آن شب هم هوا عالی و معتدل بود و باعث شد چندین بار از مردم محلی بپرسم، چرا هوای اینجا مثل گوایاکیل نیست!

آرامش دریا و هوای عالی مانتا خستگی راه را حسابی از تنمان بیرون کرد. با وجود اینکه تنها چند ساعت از رسیدنمان به مانتا می گذشت، از سفرمان احساس رضایت می کردم. شب را استراحت کردیم و فردا بعد از خوردن صبحانه راهی ساحل شدیم که در واقع ساحل ماهیگیری بود نه تفریحی.

ماهیگیرها مدتی بود که از دریا برگشته بودند. تا چشم کار می کرد همه ساحل پر از ماهی بود. هنوز هم قایق هایی به ساحل می آمدند و بار ماهی خود را خالی می کردند. بعضی ماهی ها آنقدر بزرگ بودند که آنها را روی تخته می گذاشتند و دو نفری آنها را به ساحل می بردند. بیشتر ماهی ها را نمی شناختیم، غیر از یک نوع کوسه ماهی و یک نیزه ماهی بزرگ. نیزه ماهی آنقدر بزرگ بود که همه دور آن جمع شده بودند و طولش را اندازه می گرفتند. در کل عمرم ماهی به این بزرگی را از نزدیک ندیده بودم.

دریا بی هیچ چشم داشتی هزاران نفر را از داشته های خود بهره مند کرده بود. دیدن آن همه نعمت، از ماهی های کوچک گرفته تا بزرگ، از میگو گرفته تا صدف و هشت پا و خرچنگ، من را از عظمت دریا به وجد آورده بود. وسط آن همه شلوغی و رفت و آمد ایستاده بودم که منظره جالبی دیدم. تعداد زیادی پرنده و تعدادی گربه کمی دورتر از مردم مشغول خوردن باقی مانده های ماهی های تمیز شده بودند. این مهمانی آنقدر مفصل بود که برای آنها هم جا به اندازه کافی باشد.

یک ساعتی در آنجا بودیم. دیگر قایقی به ساحل نیامد. جمعیت کم کم پراکنده شدند. ما هم به ساحل دیگر مانتا که مخصوص شنا و تفریح بود رفتیم. ساحل، زیبا و تمیز بود. آخر هفته بود ولی تعطیلات نه. به همین خاطر جمعیت کنار ساحل خیلی زیاد نبود. بعد از کمی قدم زدن در کنار دریا، سوار یک قایق موتوری شدیم و نیم ساعتی را در دریا چرخیدیم. البته فاصله زیادی از ساحل نگرفتیم و بیشتر همان حوالی بودیم. قایقران چند جا نگه داشت و چند نوع پرنده را که تا آن روز ندیده بودیم به ما نشان داد. پرنده های سفیدی به بزرگی مرغابی با پاهایی به رنگ آبی فیروزه ای. توقفی هم کنار چند کشتی نفتکش عظیم داشتیم که برای من جذابیتی نداشت. موقع برگشت به ساحل قایقران حسابی با ما سر شوخی را باز کرد و با هنرنمایی هایش در هدایت قایق، باعث هیجان و خنده بی نهایت ما شد.

بیشتر روز را در کنار دریا گذراندیم و از هوای خوب و منظره های عالی آنجا لذت بردیم. نهار را هم در یکی از رستوران های کنار ساحل خوردیم. آنجا بود که من برای اولین بار با طعم فوق العاده ی میگو پلوی اکوادوری ها آشنا شدم. آنقدر این غذا خوشمزه بود که همسرم غذای خودش را کنار گذاشت و با من شریک شد. 🙂 بعدها فهمیدم که آشپزی مردم استان “Manabi” در کل اکوادور معروف است و بهترین غذاهای دریایی را در آنجا می توان نوش جان کرد.

روز جالب و پر ماجرایی را پشت سر گذاشته بودیم؛ روزی پر از تجربه های جدید. برای فردا اما، برنامه دیگری داشتیم. قرار شد بعد از خوردن صبحانه، راهی “Puerto Lopez” شویم؛ یک ساحل کوچک ولی پر از دیدنی های جذاب و فراموش نشدنی…

اکوادور – سفر به ساحل اقیانوس آرام: مانتا

اکوادور – سفر به ساحل اقیانوس آرام: مانتا

۰۵شهریور

بعد از یک روز گردش در بندر مانتا، تصمیم گرفتیم بقیه سفرمان را در “پوئرتو لوپز” (Puerto Lopez) بگذرانیم. پوئرتو لوپز یک روستای کوچک در کنار ساحل است که به خاطر جذابیت های زیادش برای توریست ها و مسافران کاملا شناخته شده است. از مانتا تا پوئرتو لوپز راه زیادی نبود. با یک اتوبوس معمولی مسیر تقریبا ۴۰ دقیقه ای تا این بندر کوچک را طی کردیم. تنها خاطره ام از آن مسیر، رانندگی وحشتناک راننده، بی خیالی کامل مسافران دیگر و ترس و نگرانی زیاد من و همسرم از تصادف و یا چپ شدن اتوبوس است.

بعد از رسیدن به مقصد و پیاده شدن از اتوبوس، نفس عمیقی کشیدم و خدا را شکر کردم که هنوز زنده ام 🙂 وارد روستا شدیم. می شود گفت پوئرتو لوپز از دو خیابان تشکیل شده است؛ خیابان اصلی در کنار دریا که دو طرف آن را رستوران ها و کلبه های زیبا پر کرده اند و خیابان پشت آن که بیشتر بافت روستایی دارد. در واقع توریست ها و مسافران را بیشتر در خیابان کنار دریا می دیدیم. ما هم در هتلی در همان خیابان ساکن شدیم و نهار را در کنار ساحل خوردیم.

غیر از هتل و رستوران، تورهای گردشگری بیشترین فراوانی را در پوئرتو لوپز دارند. البته قبل از آنکه شما به این تورها مراجعه کنید، آنها به سراغ شما می آیند. راننده ای که با “موتور تاکسی” خود ما را به هتل رساند، اولین پیشنهاد را برای بازدید از مکان های دیدنی اطراف، به ما داد. از آنجایی که محیط خیلی کوچک بود، تنها بعد از چند دقیقه همه متوجه حضور ما شده بودند. در حال قدم زدن در خیابان، افرادی سر راهمان را می گرفتند و درباره شرایط تورشان توضیح می دادند. تعداد زیادی از ساکنان روستا برای جذب ما به تور خود یا تور دوستان و آشنایانشان، با هم رقابت می کردند. بعد از نهار به یکی از این تورها سری زدیم تا با برنامه های گردشی آنها آشنا شویم.

معروف ترین جاذبه توریستی پوئرتو لوپز، جزیره ای کوچک به نام “Isla de la Plata” است که مردم اسم “گالاپاگوس فقرا” را هم برای آن انتخاب کرده اند. دلیل این نامگذاری، وجود بیشتر انواع پرنده ها و موجودات دریایی جزایر گالاپاگوس در این جزیره است. با سفر به آنجا، می توان پرنده های زیبایی که در جزایر گالاپاگوس زندگی می کنند را از نزدیک دید و همینطور در آب های شفاف اطراف آن غواصی کرد. برای رفتن به Isla de la Plata باید تقریبا یک ساعت از ساحل پوئرتو لوپز با قایق موتوری در راه بود. از آنجا که ما تعداد زیادی از این پرنده ها را در گردشی که با قایق در مانتا انجام دادیم، دیده بودیم، رفتن به این جزیره جذابیت چندانی برایمان نداشت و از رفتن به آنجا منصرف شدیم.

اما آنچه که دلیل اصلی سفر ما به پوئرتو لوپز بود، نهنگ ها بودند. هر ساله در تابستان جشنواره نهنگ ها در این بندر برگزار می شود. نهنگ ها به دلیل سرد شدن هوا از جنوب اقیانوس آرام به سمت آب های گرم سواحل اکوادور کوچ می کنند. نهنگ ها از ماه ژوئن تا اکتبر هر سال در سواحل اکوادور می مانند و در آنجا جفت گیری و زایمان می کنند. این مهمانانِ جذاب، هر ساله هزاران گردشگر را از تمام دنیا به اکوادور می کشانند و جذاب ترین صحنه ها را در سواحل پوئرتو لوپز رقم می زنند. ما یک ماه زودتر از تاریخ رسیدن نهنگ ها به آنجا رفته بودیم. به همین دلیل تماشای نهنگ ها چندان راحت نبود. باید چند ساعت به وسط اقیانوس می رفتیم تا بتوانیم حداقل تعدادی از نهنگ ها را از نزدیک ببینیم.

در نهایت توانستیم با یک تور به توافق برسیم و همراه با چند توریست دیگر صبح زود راهی اقیانوس شدیم. فکر می کنم شش هفت نفری بودیم. سوار یک قایق موتوری دو طبقه شده و نزدیک دو ساعت با سرعت در دل اقیانوس پیش رفتیم تا زودتر از موعد از نهنگ ها استقبال کنیم.

اکوادور – سفر به ساحل اقانوس آرام: Puerto Lopez

اکوادور – سفر به ساحل اقانوس آرام: Puerto Lopez

۰۲شهریور

بعد از گذراندن یکی دو سال در اکوادور، شهرهای توریستی زیادی را از نزدیک می شناختیم و بیشتر جاهای توریستی را رفته بودیم. با این وجود، سفرهایمان یک جای خالی بزرگ داشت؛ آمازون

واقعیت این بود که کمتر از همسرم مشتاق سفر به آمازون بودم. دلیلش هم همان ترس ها و وسواس های خانمانه درباره پشه و حشرات موذی جنگل بود. به همین دلیل همسرم تقریبا یک سال قبل از من سفر به این سرزمین زیبا را تجربه کرد. البته سفر او کاملا متفاوت از آن چیزی بود که من بعدها تجربه کردم. او اولین شناخت از آمازون را با سفر به جذاب ترین منطقه آن و چند روز زندگی با مردم یک قبیله بومی به دست آورد. کاری که من هرگز نتوانستم انجام دهم.

عکس های سفر همسرم فوق العاده بودند، ولی خودش هم معترف بود که زندگی با مردم قبیله برای من ممکن نیست و شرایط خیلی سختی دارد. همین صحبت ها و بدنِ پُر از جای نیش پشه او، باعث شد باز هم هوس سفر به آمازون از سرم بپرد. تقریبا یک سال بعد، چند روز قبل از شروع یک تعطیلات طولانی، به دنبال مقصدی جدید، همسرم سفر به “Misahualli”را پیشنهاد کرد؛ روستای توریستی کوچکی نزدیک شهر “Tena” که در واقع درگاه ورود به آمازون است. با وجود آنکه خیلی مشتاق نبودم و سفر به مناطق ساحلی را ترجیح می دادم، تصمیم گرفتم بالاخره این طلسم را بشکنم.

اولین سفر من به آمازون، به یکی از بهترین سفرهایم تبدیل شد. به خاطر آنکه آن منطقه توریستی بود، تقریبا همه امکانات را داشت و مهم تر برای من اینکه مملو از پشه نبود. 🙂 هوا گرم و شرجی بود ولی نه آنقدر که قابل تحمل نباشد. این گرما و رطوبت بیشتر از ساعت ۲-۳ بعدازظهر دوام نداشت. هر روز حول و حوش همین ساعت باران شروع می شد. باران هایی که نمونه اش را فقط در آمازون می توان دید. تقریبا یکی دو ساعت باران شدید و به اصطلاح شلاقی، به رگ های آمازون جانی تازه می داد و هوا را مطبوع می کرد.

در روستای کوچک توریستی ساکن بودیم که بیشتر از هر چیز پر بود از هاستل و تورهای گردشگری. البته در کنار همه اینها یک جذابیت فوق العاده هم وجود داشت؛ میمون ها. میمون ها کاملا عادی در روستا رفت و آمد می کردند. آنقدر حضورشان در آنجا معمول بود که محلی ها هیچ واکنشی در قبال ورودشان به رستوران یا مغازه شان نشان نمی دادند. اما برای مسافران، آنها یک پدیده بودند. هر جا میمونی بود، چندین نفر دورش جمع می شدند و عکس می گرفتند. میمون ها هم با عادت همیشگی مردم را سر کار می گذاشتند. فکر می کنم این اولین جاذبه توریستی آن منطقه بود.

رود پُر آب “ناپو” (Rio Napo) که کیلومترها بعد، در پرو به رودخانه آمازون می ریزد، از کنار این روستا می گذرد. ساحل رودخانه دقیقا شبیه ساحل دریا بود. مردم در حال آب تنی و آفتاب گرفتن بودند. منظره این رودخانه بزرگ در دل جنگل واقعا زیبا بود و آن را با آب تنی در ساحل دریا متفاوت می کرد. مسافران با قایق های موتوری به آن طرف رودخانه می رفتند تا از موزه و مردم قبیله ای که آنجا ساکن بودند دیدن کنند و با فرهنگ مردم بومی آمازون آشنا شوند. ما مسیر دورتری را انتخاب کردیم و حدود نیم ساعت را برای رسیدن به یک باغ وحش طبیعی در دل جنگل، روی رودخانه زیبای ناپو گذراندیم.

حدود یک ساعت قایق سواری در این رود بزرگ، اتفاقی خاطره انگیز برای من بود. حالا بیشتر لزوم بارش هر روزه آن باران های شلاقی را می فهمیدم. دیدن عظمت رودخانه و آن همه حجم آب من را به حیرت انداخته بود. و جالب اینکه این رودخانه عظیم فقط یکی از شاخه های کوچکی است که به آمازون می ریزد!

گذشته از زیبایی مناظر، عبور از رودخانه ای که می دانی مارهای غول آسای “بوآ” و “آناکوندا” در آن آرمیده اند، هیجان زیادی به همراه داشت. صاحب قایق هم با تعریف کردن از خاطرات خود و دوستانش، به این هیجان دامن می زد. البته او به ما گفته بود که به دلیل عبور قایق های موتوری از این مسیر، مارها به قسمت های دیگر رودخانه رفته اند. به همین خاطر با خیال راحت از زیبایی های مسیر لذت بردیم.

بعد از برگشت به روستا، یکی از اهالی جایی را به ما معرفی کرد که فردای آن روزمان را رویایی کرد. کمی دورتر از روستا، با منظره ای زیبا و کمی ترسناک روبرو شدیم؛ جایی شبیه یک منطقه متروکه. چند لحظه بعد پیرمردی با قایقی پارویی نزدیک شد و مسافرهایش را پیاده کرد. تصمیم گرفتیم با پیرمرد همراه شویم. رودخانه ای کوچک، (کوچک در مقایسه با ناپو!) یک خشکی نه چندان بزرگ را مانند یک حلقه در بر گرفته بود. عبور از دور تا دور این جزیره، مسیر حرکت ما بود.

نزدیک به یک ساعت عبور از رودخانه ای که با درختان انبوه و زیبای آمازون احاطه شده، تجربه ای تکرار نشدنی برای من بود. هیچ کس جز ما در آنجا نبود. پیرمرد گاهی می ایستاد و پارو نمی زد. هیچ صدایی جز صدای پرندگان و حیوانات مختلف به گوش نمی رسید. تقریبا در طول مسیر صحبت نکردیم جز چند کلمه ای با صدای خیلی آرام. این سکوت اجازه می داد حیوانات مختلف به ما نزدیک تر شوند. پرنده هایی زیبا که تا به حال شبیه آنها را ندیده بودم، در کنار رودخانه روی شاخه های درختان می نشستند. میمون ها از درختان آویزان می شدند و گاه جیغ می کشیدند. انعکاس تصویر درختان در آب رودخانه منظره ای زیبا را خلق کرده بود. شاید بتوانم بگویم در هیچ محیطی این میزان از آرامش را تجربه نکرده بودم.

اینها تنها بخشی از خاطرات زیبای من از اولین سفرم به آمازون بود. بعد از برگشت به کیتو خوشحال بودم از اینکه وسواس های بیش از حدم نتوانست مانع انجام سفر شود. حالا فکر می کنم اگر کسی به اکوادور بیاید و این منطقه شگفت انگیز را نبیند، واقعا ضرر کرده است. البته چقدر زیادند اکوادوری هایی که یک عمر در این کشور زندگی کرده اند و هنوز این ثروت خدادادی را از نزدیک ندیده اند!

اکوادور – سفر به آمازون: Misahualli

اکوادور – سفر به آمازون: Misahualli

۰۱شهریور

دریا تنها جاییست که هیچوقت برای من تکراری نمی شود. این بار برای تعطیلات عید پاک سواحل “مونتانیتا” (Montanita) را انتخاب کردیم. مطمئن نبودیم که در شلوغی تعطیلات، جایی برای خواب پیدا می کنیم یا نه. به همین خاطر، جهت احتیاط در ساحل دیگری که در همان نزدیکی بود هتلی را رزرو کردیم.

وقتی به مونتانیتا رسیدیم تقریبا مطمئن شدیم که نمی توانیم هتلی برای ماندن پیدا کنیم. خیابان ها پر بود از ماشین و مسافر. به چند هتل سر زدیم ولی هیچکدام اتاق خالی نداشتند. از مرکز روستا دور شدیم و در کوچه های اطراف به جستجوی هتل رفتیم تا اینکه در یکی از این کوچه ها به هتلی دنج و زیبا رسیدیم. هتل از طرف دیگر رو به دریا بود و اتفاقا اتاق خالی هم داشت. این یک گزینه ایده آل برای ما بود. اصلا دوست نداشتیم جایی باشیم که نمایی از دریا نداشته باشد. بعد از استقرار در هتل رفتیم تا گشتی در روستا بزنیم.

مونتانیتا یک روستای توریستی، بزرگ تر و زیباتر از نمونه های مشابه آن در اکوادور است. این ساحل در تمام طول سال پذیرای جهانگردان و مسافران خارجی است. در ایام تعطیلات هم مسافران اکوادوری به این جمع افزوده می شوند. در کوچه ها، مغازه های مختلف زیاد دیده می شوند. دکه های زیادی به فروش زیورآلات دست ساز اختصاص داده شده اند. این مغازه ها در کنار رستوران ها، جلوه زیبایی به روستا داده اند و آن را کاملا از حالت روستایی خارج کرده اند. از فضای کلی آنجا خوشمان آمد.

هنوز یک ساعتی تا غروب خورشید مانده بود. به ساحل رفتیم و کمی کنار دریا قدم زدیم و عکس گرفتیم. ساحل از دور پر از جمعیت بود ولی آنقدر وسیع بود که وقتی در حال قدم زدن بودیم احساس شلوغی بیش از حد نمی کردیم و هنوز می شد از آرامش دریا لذت برد. غروب خورشید در سواحل اکوادور فوق العاده زیباست چون دقیقا خورشید از سمت دریا غروب می کند. در گوشه ای از ساحل، ساکت به تماشای این اثر هنری خداوند نشستیم.

قدم زنان از کنار دریا به هتل برگشتیم و در ننوهایی که در حیاط آویزان بودند کمی استراحت کردیم. حرکت آرام ننو همراه با صدای امواج دریا خیلی زودتر از آنچه فکرش را بکنید یک مسافر خسته را به خواب می برد. حدود ساعت ۱۰ شب بود که احساس گرسنگی دوباره ما را به روستا کشاند. زیاد امیدوار نبودیم آن وقت شب چیزی برای خوردن پیدا کنیم. وقتی رسیدیم اما، نظرمان کاملا عوض شد؛ خیابان های روستا پر از جمعیت بودند، در حدی که حتی نمی توانستیم راحت حرکت کنیم. صدای موسیقی همه جا را پر کرده بود و همه در حال نوشیدن و رقصیدن بودند. واقعا انتظار چنین جمعیتی را در آن وقت شب نداشتیم.

یک مغازه کوچک را دیدیم که چیزی شبیه پیتزا درست می کرد. به نظر خوشمزه می رسید. همان را سفارش دادیم. کمی صبر کردیم تا جایی برای نشستن خالی شود. غذای خوشمزه ای بود. ظاهر و لهجه فروشنده ها آرژانتینی بود. از آنها درباره غذا پرسیدیم که گفتند آن هم متعلق به کشور خودشان است. تقریبا اکثر فروشنده ها و مغازه دارها در مونتانیتا خارجی هستند و از بین آنها، تعداد زیادی آرژانتینی.

آن شب تا حدود ساعت ۱۲ بیرون از هتل بودیم اما از میزان جمعیت چیزی کم نشد. احتمالا تا صبح ماجرا ادامه داشت. فردای آن روز را با دیدن نمای زیبای دریا از هتل شروع کردیم. هنوز ساحل شلوغ نشده بود، ولی تعدادی مشغول موج سواری در دریا بودند. تعدادی هم در ساحل، برای یادگرفتن این ورزش آموزش می دیدند. آن روز تقریبا بیشتر مسافرها از مونتانیتا خارج شدند. چون روز آخر تعطیلات بود. آرامش ساحل هم در نوع خودش بی نظیر بود.

چند روز را در ساحل مونتانیتا گذراندیم. هم شلوغی و هیجانش را تجربه کرده بودیم و هم خلوتی و آرامشش را. به نظرم این روستا زیباترین ساحل اکوادور و یکی از سواحل زیبای دنیاست که کمتر شناخته شده است. شاید اگر مردم دنیا با این ساحل زیبا و ارزان آشنا شوند دیگر فوج فوج به سواحل ریودوژانیرو هجوم نبرند.

اکوادور – سفر به ساحل اقیانوس آرام: مونتانیتا

اکوادور – سفر به ساحل اقیانوس آرام: مونتانیتا